درباره وبلاگ


ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست/منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست...
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
  • عاشقانه
  • کیت اگزوز
  • زنون قوی
  • چراغ لیزری دوچرخه

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نسیم وصال و آدرس nasimeshgh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 1
بازدید کل : 14544
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


نسیم وصال




 

حدس می زنم شبی مرا جواب میکنی
و قصر کوچک دل مرا خراب میکنی
سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای
ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی
من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم
و تو به نامدیگری مرا خطاب می کنی
چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی
هزار مرتبه مرا ز خجلت کب میکنی
به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام
تو کمتر از غریبه ای مرا حساب میکنی
و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت
که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی




سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:, :: 23:41 ::  نويسنده : سبحان آهنگرکانی


دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 2:17 ::  نويسنده : سبحان آهنگرکانی

سالهای پیش بال آسمانی داشتیم
بال پرواز کران تا بی کرانی داشتیم
روزها گردی اگر بر روی دلها می نشست
شب که می شد سنت خانه تکانی داشتیم
نذری روز ظهر مهدی موعودمان
صبح ها ، چله به چله ، عهد خوانی داشتیم
گاه گاهی جمعه ها اهل زیارت می شدیم
گاه گاهی میل سجده ، جمکرانی داشتیم
ثانیه ثانیه هامان پای آقا می گذشت
آی مردم ، یک زمان ،صاحب زمانی داشتیم
آی مردم ، یک زمان ، صاحب زمانی داشتیم . . .



یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 4:59 ::  نويسنده : سبحان آهنگرکانی

دستم به دامانت در این آغاز فصل سرد / آخر سکوت تو غزل را می کشد برگرد
آوار غم بر شانه های شهر را بنگر / شعری بخوان آرامشی پیدا کند این درد . . .
.
.
.
غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی / غروب این همه غربت چرا نمی آیی؟!
زمین به دور سرم چرخ می زند پس کی / تمام می شود این روزهای یلدایی . . . ؟
.
.
.
دیدار یار غایب دانی چه لطف دارد؟
ابری که در بیابان برتشنه ای ببارد . . .
تعجیل در فرج آقا صلوات
.
.
.
فقط گفتی به ما پرواز ، پرواز! / در زندان غیبت کی شود باز ؟
بدون تو چگونه پرگشاییم؟ / برای هر عمل هستی سر آغاز . . .
یا مهدی ادرکنی
.
.
.
کوه باید تو را رکوع کند / ماه باید تو را خضوع کند
«سرافرازی» به احترام حضور / پیش پای شما خشوع کند . . .
اللهم عجل لولیک الفرج
.
.
.
برای من بیا امشب دعا کن / مرا از بند این دنیا رها کن
بیا و یک نظر بر من بیافکن / سپس من را به دردت مبتلا کن . . .
یا اباصالح المهدی
.
.
.
ورق های توسل گشته دسته / و انگشتانمان هم پینه بسته
فقط از تو سرودیم و نگفتیم / که از اعمالمان هستی تو خسته . . .
به امید ظهورش و به امید آمرزش گناهانمان
.
.
.
کدام نقطه ی این خاک زیر پا ی تو نیست
کدام پاره ی خورشید آشنا ی تو نیست ؟
بگو کدام نسیم شکفته در واد ی است
که ذهنش آینه بندانی از صفا ی تو نیست ؟
تعجیل در فرج آقا امام زمان صلوات
.
.
.
این جمعه جان حضرت زهرا ظهور کن / قلب غمین منتظران پر سرور کن
با یک توسلی به در خانه ی خدا / از جاده ی ظهور بیا و عبور کن . . .
.
.
.
خدا کند که رضایم فقط رضای تو باشد / هوای نفس نباشد همه هوای تو باشد
خداکند که گزارت فِتد به منظر چشمم / که سجده گاه نمازم به جای پای تو باشد . . .
.
.
.
بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد / در انتظار ظهورت دلم شکیبا شد
تمام دفترعمرم سیاه شد اما / امید دیدن رویت دوباره پیدا شد . . .
یا صاحب الزمان ادرکنی
.
.
.
این جشن‌ها برای من ” آقا ” نمی‌شود!
شب بـا چـراغ عاریـه، فردا نمی‌شود
خورشیدی و نگـاه مـرا می‌کنی سفید
می‌خـواستـم ببینـمت؛ امـّا نمی‌شود!
.
.
.
بیا باغ و گل بی قرار تو اند / شب و پـنجره وامدار تواند
در این بغض و تردید و ناهمدلی / دل و دیـده در انتظار تو اند . . .
.
.
.
کى رفته‏اى ز دل، که تمنا کنم تو را؟!
کى بوده‏اى نهفته، که پیدا کنم تو را؟!
غیبت نکرده‏اى، که شوم طالب حضور
پنهان نگشته‏اى، که هویدا کنم تو را
.
.
.
بهار بی گل نرگس شبیه پاییز است / و بـی تــو کلِ زمانهایمان غم‌ انگیز است
بیا کـه منجمدانه قیام ممکن نیست / بیا که سهم زمین از بهار ناچیز است . . .
.
.
.
وقتى به‏سان خورشید از گوشه‏اى برآیى / روشن شود جهانى وقتى که تو بیایى
ماندم در انتظارت اى کوکب هدایت / بنما جمال خود را اى آیت خدایى . . .
.
.
.
خدا کند که مرا با خدا کنی آقا / زقید و بند معاصی جدا کنی آقا
دعای ما به در بسته می خورد ای کاش / خودت برای ظهورت دعا کنی آقا . . .
.
.
.
مهدیا یاران خوبت را مکن از بد جدا / رو سیاه و رو سفیدش جان آقا درهم است . . .
برای سلامتی و تعجیل در فرجش صلوات
.
.
.
یا امام العصر ، ما زان توایم / بندة انعام و احسان توایم
برنمی‌داریم سر از خاک درت / تا ابد بر عهد و پیمان توایم . . .
.
.
.
مه مبارک در ابر آرمیده بیا / امید آخر دلهای داغ دیده بیا
به طول غیبت و اشک مدام و سوز دلت / که جان شیعه ز هجران به لب رسیده بیا . . .



 



یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 4:55 ::  نويسنده : سبحان آهنگرکانی

بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم

 

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

 

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

 

شدم ان عاشق دیوانه که بودم

 

در نهانخانه ی جانم گل عشق تو درخشید

 

باغ صد خاطره خندید ، عطر صد خاطره پیچید

 

یادم امد که شبی با هم از ان کوچه گذشتیم

 

پر گشودیم و در ان خلوت دل خواسته گشتیم

 

ساعتی بر لب ان جوی نشستیم

 

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

 

من همه محو تماشای نگاهت

 

اسمان صاف و شب ارام

 

بخت خندان و زمان رام

 

خوشه ی ماه فرو ریخته در اب

 

شاخه ها دست بر اورده به مهتاب

 

شب و صحرا و گل و سنگ

 

همه دل داده به اواز شباهنگ

 

یادم امد تو به من گفتی

 

از این عشق حذر کن

 

ساعتی چند بر این اب نظر کن

 

اب ائینه ی عشق گذران است

 

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

 

باش فردا که دلت با دگران است

 

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

 

با تو گفتم حذر از عشق ندانم

 

سفر از پیش تو هرگر نتوانم ، نتوانم

 

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

 

چون کبوتر لب بام تو نشستم

 

تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم

 

باز گفتم که توصیادی و من اهوی دشتم

 

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

 

حذر از عشق ندانم ، نتوانم

 

اشکی از شاخه فرو ریخت

 

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت

 

اشک در چشم تو لرزید      

 

ماه بر عشق تو خندید

 

یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم

 

پای در دامن اندوه کشیدم

 

نگسستم ، نرمیدم

 

رفت در ظلمت شب ، ان شب و شب های دگر هم

 

نگرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم

 

نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم

 

 

بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم



یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 4:16 ::  نويسنده : سبحان آهنگرکانی

تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز
پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا می کنند
هنوز نقش ترا از قراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت ها لب حوض
درون آینه پاک آب می نگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو مگاه تو درترانه من
تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا
چنانکه دلم خواسته است ساخته ام
چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت ترا شناخته ام
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند
چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دیرن خانه ست
غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده من
بجز تو یاد همه چیز را رهاکرده است
غروب های
غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی



یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 3:14 ::  نويسنده : سبحان آهنگرکانی

گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن

                                       گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم

                                       گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم

                                       گفتا که در کوی عمل کن جستجویم

گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن

                                       گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن

گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن

                                       گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن

گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن

                                       گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن

گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
                                       گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه

گفتم رخت را از من واله مگردان

                                       گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان

گفتم به جان مادرت من را دعا کن

                                       گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن

گفتم  ز هجران تو قلبی تنگ دارم

                                       گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم

گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن

                                       گفتا به آب دیده دل را شستشو کن

گفتم دلم از بند غم آزاد گردان

                                       گفتا که دل با یاد حق آباد گردان

گفتم که شام تا دلها را سحر کن

                                       گفتا دعا همواره با اشک بصر کن

گفتم که از هجران رویت بی قرارم

                                       گفتا که روز وصل را در انتظارم

 



جمعه 18 شهريور 1390برچسب:, :: 12:36 ::  نويسنده : سبحان آهنگرکانی

از نو شکفت نرگس چشم انتظاري ام
گل کرد خار خار شب بي قراري ام

تا شد هزار پاره دل از يک نگاه تو
ديدم هزار چشم در آيينه کاري ام
 
گر من به شوق ديدنت از خويش مي روم
از خويش مي روم که تو با خود بياري ام

بود و نبود من همه از دست رفته است
باري مگر تو دست بر آري به ياري ام

کاري به کار غير ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاري ام

تا ساحل نگاه تو چون موج بي قرار
با رود رو به سوي تو دارم که جاري ام

با ناخنم به سنگ نوشتم : بيا , بيا
زان پيشتر که پاک شود يادگاري ام



جمعه 18 شهريور 1390برچسب:, :: 12:32 ::  نويسنده : سبحان آهنگرکانی

اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري
کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟

چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي
اي آنکه در حجابت درياي نور داري

من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟
برعکس چشمهايم چشمي صبور داري

از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما
کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟

در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت
کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟



جمعه 18 شهريور 1390برچسب:, :: 12:23 ::  نويسنده : سبحان آهنگرکانی